مطالب اخیر وبگاه
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی…
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای…!
که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…
گاهی دلگیری…شاید از خودت…شاید
دلتنگی است چه کارمیشه کرد...
دایی جان چه قدردلم برات تنگ شده...
نویسنده مریم آزادی در یکشنبه 95/8/23 |
نظر
عکس اول را گذاشت روی میز: این پسر اولم محسن است
عکس دوم را درآورد و گفت: این پسر دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود
عکس سوم را در آورد رفت بگوید این پسرسومم... دید شانه های امام میلرزد.
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: 4 تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبینم.
....هفته دفاع مقدس مبارک....
نویسنده مریم آزادی در دوشنبه 95/7/5 |
نظر
مادرشان رفته بودند بازار و خیار گرون خریده بودند
شهید گفت: درست نیست وقتی مردم ندارند ، ما خیار گرون بخوریم.
یه خیار برداشت و 4 قسمت کرد ، به هر نفر یک تکه داد و گفت:
اینطوری بخورید.
می رفت زندان اوین و به بچه های فرقان آموزش دینی می داد ؛
بعدها خیلی از همون بچه های گروه فرقان رفتند جبهه و شهید شدند.
نویسنده مریم آزادی در جمعه 95/5/1 |
نظر
هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرا تهران ، در قطعه 26 به خاک می سپارند ، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می باشد بطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک رو خشک کنید ، از اون طرف سنگ خیس می شود و گلاب ازش بیرون می آید.

نویسنده مریم آزادی در پنج شنبه 95/4/24 |
نظر
شهید بابایی در بخشی از خاطرات خود در مورد تحصیلات خلبانیاش گفته بود: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر میکرد. او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر میآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم.
ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟ گفتم: عبادت میکردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همینطور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد.
سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم».
نویسنده مریم آزادی در شنبه 95/4/5 |
نظر
خاطره ای زیبا از شهید محمدحسن علم الهدی:
اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می خواند. گاهی با اساتید به شدت بحث می کرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می گفتند: «اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی آییم.» اهل تحلیل بود. در دوره ای که گروه های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد، ذره ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.
نویسنده مریم آزادی در یکشنبه 95/3/30 |
نظر
موجودیتی به نام داعش با تمام سبعیت نامردانه آن از گوشه و کنار دنیا اشقیا را گرد هم آورده است و در مقابل موجودیت نارسمی اما دیگر شکلیافتهای به نام «مدافعان حرم»، پاکان و صالحان زمین را تک تک زیر پرچم دفاع از اهلبیت آخرین فرستاده خدا متحد کرده است و از همان روزهایی که خط مقاومت در سوریه جان گرفته نیروهای مردمی از سراسر کشورهای جهان به این منطقه آمدهاند تا از حریم آلالله دفاع کرده و با هرگونه تجاوزی به این منطقه مقابله کنند، برای این رزمندگانی که از جان و مال و دلبستگیهایشان میگذرند تا آرمانهایشان را روی دستانشان زنده نگه میدارند و پرچم حریم آلالله را زمین نمیگذارند نامی آشنا تکرار میشود «مدافعان حرم».
«مدافعان حرم» به واژهای تبدیل شده است که در تاریخ نقش ویژهای ادا کرده نقشی ماندگار که فرهنگ عظیمی از مقاومت و تعهد را پشت سرش دارد. این جایگاه به سن و سال مشخص یا ملیت و کشور و نژادی خاص محدود نمیشود همه مسلمانانی که تعهد در میان آرمانهایشان حیات دارد فارغ از مرز جغرافیایی و هر نژاد و ملیتی حاضر شدهاند در خاک کشور دیگری بجنگند که این روزها مورد هجوم متجاوزان واقع شده است.
کشتار و تجاوز سلفیها هنوز ادامه دارد اما این فجایع مانع از مقاومت مسلمانان نشده و اثری در ایستادگیشان نگذاشته است. هر چند روز یکبار مدافعان بسیاری در این بین به شهادت میرسند و تعداد بسیاری مجروح میشوند تعداد شهدا و جانبازان این میدان هر روز افزایش مییابد اما به موازات آن نیز تعداد مدافعان حرم هم بیشتر میشود دغدغهها هرروز پررنگتر شده و تلاشها و از جان گذشتگیها برای حفظ آرمان و اتحاد مسلمانان همچنان ادامه خواهد داشت.
در کنار تمام جنگندهها و سلاحهایی که در دستان مدافعان حرکت دارد قلب سرخ مدافعان حرم میتپد و در کنار تمام سختی ِ جنگ گاه ذوقهای هنری به چشم میآید. در کنار تشکیل جبهه مدافعان حرم همانطور که ادبیات مقاومت و رسانههای ما رنگ و بوی مدافعان حرم را گرفته است عرصههای دیگر فرهنگ و هنر نیز تحت تاثیر این خط مقاومت، رنگ و بوی مدافعان را به خود گرفته است.
نویسنده مریم آزادی در دوشنبه 95/3/24 |
نظر
این روزها بسیاری از صفحات مجازی و آلبومهای شخصی و غیر شخصی پر است از عکسهایی که روزهایی از زندگی مدافعان حرم را در قالب هنر به تصویر کشیده است. بخشی از این تصاویر در ادامه میآید:













نویسنده مریم آزادی در دوشنبه 95/3/24 |
نظر
شهید محمد حسن فایده:
کت و شلوار دامادیاش را تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.» پس از ازدواج ما، کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید. هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند، برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به شهادت میرسید!

نویسنده مریم آزادی در دوشنبه 95/3/24 |
نظر
سلام دوستان اینم عکسهای تشییع جنازه شهید گرانقدر:










نویسنده مریم آزادی در دوشنبه 95/3/10 |
نظر